من آن خاکی نشین عرش خواهم
که آخرد ر جهان در قعر چاهم
من آن خلوت نشین سرد و خاموش
بیا آقا بده با الفت تو آب و تابم
من آن سرگشته عابر در بیابان
هدایت کن مرا ای نور ماهم
من آن جنگل که آتش در من اویخت
از آن آتش کنون در سوز و آهم
به حکمی که تو بر من میدهی رازی بباشم
توئی عاقل به کار و معشیت آقا و شاهم
شنیدم در نجف جدت ببرده بر یتیمان رزق و روزی
شدم بی توشه ای که اول و آغاز راهم
یا علی مدد
محتاج دعایم و نظرات شما عزیزان